«غلامرضا صدیق غریب» مصداق نامش بود؛ غریب که امروز هرجا نامش میآید، نه کسی از همتش برای نوشتن نخستین روشهای تربیت معلم ایران یادش میافتد و نه از تألیفاتش در موضوع سیر تکامل حقوق زن قبل و بعد از اسلام و نه حتی اخوانیهاش با اخوانثالث که به چند صد بیت رسید.
صدیق که به هرجا میرسید، غوغا میکرد و ترجمان جمله «خواستن، توانستن است» بود. اصلا با کارهایش نشان داد که افعال منفی به کارش نمیآید. در نوغان به دنیا آمد. به جای رفتن به مکتب، پا در دبستان سیروس گذاشت.
با آموزگارشدن، درس را در مدارس شبانه ادامه داد. برای دیدن دورههای آموزشی تربیت و تعلیم به کشورهای زیادی سرک کشید و دست آخر که وزیر آموزش وپرورش آمریکا تعریفش را کرد، باز هم به ایران برگشت تا به قول خودش، دغدغه همیشگیاش در آموزش، با کار در این حوزه برای مشهدیها، رهایش کند.
این معلم ارزشمند مشهدی، دوازدهم اردیبهشت سال ۸۸ دار فانی را وداع گفت. در این گزارش به مرور زندگی شخصی و تلاشهایش برای تعلیم و تربیت در کنار تدریس که دبیرستان و دانشگاه نمیشناخت، پرداختهایم.
کسیکه مشغله کاری زیادش اجازه نداد تا طبع شاعریاش بیشتر آشکار شود و تنها گوشهای از دلنوشتهایش در کتابی با نام «آبشار طلا» جمعوجور و چاپ شد.
از او که حضورش در انجمن ادبی فردوسی و فرخ مستمر بود، شعرهای دیگری هم در چند کتاب متفرقه به عنوان تک شعر به یادگار ماندهاست.
در دورانی که خیلی از یزدیها شیفته زندگی در مشهد و در جوار بارگاه امامرضا (ع) بودند، پدر غلامرضا بعد از ازدواج با دختری کرمانی از یزد به مشهد آمده و در خیابان نوغان ساکن میشود. با به دنیا آمدن غلامرضا در سال ۱۳۰۵، پدرش قول میدهد تعصبها را نادید گرفته و او را به جای مکتب به مدرسه بفرستد.
در آن زمان خانوادههای مذهبی اجازه نمیدادند فرزندانشان به مدرسه بروند و آنهارا به مکتب میفرستادند. البته قبل از آنکه او در دبستان سیروس پا بگذارد، با همراهی و تعلیمهای مادرش حافظ میخواند و قرآن قرائت میکرد. گواهینامه ششم ابتدایی او در سال ۱۳۱۹ باعث میشود تا در تجارتخانهای در پایینخیابان به عنوان میرزا (منشی) مشغول به کار شود.
خودش در بخشی از خاطراتش از توانمندشدن و به خود متکی شدنش با قحطی سالهای جنگ جهانی دوم همراه شد، اینطور یاد کرده بود: «پدر تا دهم تیر ۱۳۲۱ دوام آورد. اما از آن زمان به بعد خرقه تهی کرد و من مسئول تأمین هزینه زندگی خود و مادرم شدم. پدرم جز صفا و صمیمت اهالی کویر و نصیحتهای مشفقانه میراثی برای من نگذاشتهبود.»
غلامرضا به خاطر همین تأمین معاش از ادامه تحصیل بازمیماند، اما کتاب را کنار نمیگذارد: «خیلی کار میکردم. سالهای قحطی بود، اما بازهم من بخشی از پولم را صرف کرایه کتاب میکردم. از خواندن این کتابها که از کتابفروشی کامل در پایینخیابان به امانت میگرفتم، لذت میبردم.»
با مطالعه همین کتابها، صدیق فن عکاسی را یاد میگیرد و با شراکت یکی از دوستانش عکاسخانه «درخشان» را در فلکه حضرت راه میاندازد. صبحها به تجارتخانه میرفت و عصرها هم به این عکاسخانه که همزمان با سربازیاش آن را واگذار میکند. بعد از سربازی، با مدرک ششم ابتدایی به عنوان آموزگار دبستانهای اضافه مشهد در اداره فرهنگ استخدام میشود، اما کارش را در اداره بهداری آموزشگاهها به عنوان کارمند دفتری شروع میکند.
صدیق، شیفته عشق و مهر بود. اصلا بخش بزرگی از موفقیتهایش را مدیون همین عشقی است که در سالهای جوانی تجربهکرد: «کار در آموزشگاه بهداری جز داشتن حقوق خوب، برایم شور به همراه داشت. عاشق شده بودم؛ دلباخته همکاری به نام آموزدخت آموزگار که پدرش مدیر روزنامه آفتاب شرق بود. خواستگاریاش کردم، اما آموزدخت گرفتن لیسانس را شرط زندگی مشترک با من کرد.»
البته صدیق خودش هم بیعلاقه به تحصیل نبود، اما با همین شرط انگیزه بیشتری پیدا میکند تا جایی که روزها کار میکرد و بعدازظهرها هم به مدرسه شبانهروزی رازی میرفت. جایی که بعد از ۳ سال تلاش مستمر، موفق به کسب دیپلم ادبی میشود: «یا کار میکردم یا درس میخواندم؛ حتی وقت سرخاراندن هم نداشتم.» البته همزمان آموختن زبان انگلیسی را هم شروع میکند: «آن زمان کتابها برای آموزش زبان محدود بود و حتی نوار کاست پیدا نمیشد و یادگرفتن زبان همت بالایی میخواست.»
در کنکور دانشکده حقوق دانشگاه تهران شرکت میکند و قبول میشود. انتخاب دانشکده حقوق هم به این خاطر بوده که دانشکده برای حضور در کلاس سختگیری نمیکرد؛ میشد ثبت نام کرد، ماهی یکبار به دانشکده رفت و در امتحانات آخر سال شرکت کرد. صدیق آن دوران را روزهای خوشی برای خودش یاد میکند که نزدیک شدن به عشقش را نیز نوید میداد: «برای تشکیل زندگی با بانو آموزدخت نیاز به پول هم داشتم.
برای همین دانشکده حقوق را انتخاب کردم که هم بتوانم درس بخوانم و هم در مشهد کار را ادامه بدهم. برای یادگرفتن متون عربی و فقه هم که پایه تحصیل در رشته حقوق بود، با چند طلبه جوان مشتاق زبانآموزی معامله پایاپای کردم.
من به آنها انگلیسی یاد میدادم و آنها هم به من عربی میآموختند. اینطور شد که مسلط به عربی هم شدم.» صدیق در این دوره از زندگیاش که فعل خواستن را به توانستن تبدیل کرد، هر روز از ۶ صبح تا ۱۰ شب یا کار میکرد، یا در دبیرستان درس میداد، یا تدریس خصوصی انگلیسی میکرد و اینطور شد که خیلی زود لیسانسش را بعد از دفاع از رسالهاش با موضوع سیر تکامل حقوق زن و مزایایی که اسلام برای زنان قائل است، در رشته حقوق گرفت.
صدیق به واسطه آموزدخت آموزگار به روزنامه آفتاب شرق که در مدیریت پدر او بود، راه پیدا میکند. در این روزنامه مسئول تنظیم صفحه ادبی میشود و همچنین مصحح نظم و نثر دانشآموزان که مطالبشان را برای چاپ در ستون صفحه ادبی ارسال میکردند. خیلی از این دانشآموزان با آموزشهای او موفق شدند کتابهای شعرشان را هم به چاپ برسانند. او خودش در همین روزنامه مقالهنویس هم بود.
به واسطه کار در روزنامه و همچنین تدریس، هرروز در تجمعی که معلمها بعد از تدریس، جلوی اداره فرهنگ چهارطبقه داشتند تا از خبرهای روز آگاه شوند و تبادل نظر کنند، شرکت میکرد. از همین طریق با آزمون زبان در کنسولگری آمریکا آشنا میشود: «من لیسانسیه حقوق بودم که زبان انگلیسی تدریس میکردم.
با خودم گفتم این آزمون نابرابری است؛ چون همه شرکتکنندگان لیسانس زبان انگلیسی دارند و نباید شرکت میکردم.» صدیق در این آزمون که قرار بود قبولیهای آن برای آموزش بیشتر به آمریکا فرستاده شوند، رتبه ۵ بین ۱۱ نفر کشور را کسب میکند: «برای این آموزشها ۴۰۰ نفر از ۵ قاره جهان انتخاب شدهبودند که یکی از آنها من بودم.»
طی ۶ ماه حضور صدیق در آمریکا، مطبوعات آنجا با وی مصاحبههایی ترتیب میدهند که در همه آنها او از ایران میگوید. به خاطر همین فعالیت ها، بهترین سفیر در بین تمام کشورهای شرکتکننده شناخته میشود.
خاطره آن دوران اینطور در یادداشتهایش آمده: «قبل از بازگشتم به ایران، مقامی که هماهنگکننده آموزشوپرورش ایالات متحده است (آمریکا وزیر آموزشوپرورش ندارد) در پیامی خواستار دیدار من شد. وقتی به دیدارش رفتم، گفت: طبق گزارشهای رسیده، شما بیشترین سعی را در شناساندن کشورتان داشتید و بهترین سفیر هم شدهاید. آمریکا دوست دارد افرادی مثل شما را داشتهباشد.»
صدیق که تمایلی به ماندن در آمریکا نداشت، باوجود این ملاقات تصمیم میگیرد به ایران بازگردد و آموزش نوینی را که در آنجا آموخته بود، در مدارس مشهد پیاده کند.
ملاقات صدیق و دکتر سامیراد (رئیس دانشکده مشهد، دانشگاه فردوسی امروز) در آمریکا بعد از این سفر باعث میشود تا سامیراد به او پیشنهاد تدریس در دانشگاه و مشاوره برای تأسیس دانشکده علوم معقول و منقول را بدهد. این تدریس و آشناییهایی هم که با آقای فیاض (رئیس دانشکده ادبیات) داشت، باعث میشود تا فیاض از او درخواست تدریس زبان فارسی برای کارمندان شورای فرهنگی بریتانیا کند: «خاطرش عزیز بود و قبول کردم.
کارم این بود که به کارمندان شورای فرهنگی بریتانیا که به تازگی در مشهد شکل گرفتهبود، فارسی یاد بدهم. همچنین هرساله از بخش فارسی مدرسه السنه شرقیه لندن، تعدادی از شاگردان برای تکمیل معلومات فارسی به ایران میآمدند و به آقای دکتر فیاض معرفی میشدند. ایشان هم افراد را به من معرفی میکرد.
البته خودش در برخی از جلسات به عنوان ناظر شرکت میکرد.» به جز این موارد، اداره اصل ۴ در مشهد در زمینه کشاورزی، بهداشت و آموزشوپرورش فعالیت داشت که تعدادی از کارشناسان آن از آمریکای شمالی، جنوبی و مرکزی بودند و کلاسهای آموزش زبان فارسی آنها با تدریس صدیق بود.
طبق پیشنهاد سامیراد به عنوان یکی از اعضای هیئت مؤسس دانشکده علوم معقول و منقول مشهد منصوب شده و کار بازگشایی این دانشکده را همراه سایر اعضا آغاز میکند. حتی طراحی سؤالات انگلیسی برای اولین کنکور این دانشکده هم به او محول میشود و تدریس انگلیسی در دانشگاه برای او از همینجا شروع میشود که کمکم به تمام دانشکدههای مشهد میرسد.
سال ۱۳۴۲ حکومت محمدرضا شاه تصمیم میگیرد تعدادی از نخبگان را برای آموزش مسائل روز در حوزه تربیت و تعلیم به بیروت اعزام کند. فقط ۴ نفر میتوانستند در این سفر حضور داشتهباشند. یکی از آنها بعد از ۲ مرحله آزمون کتبی، غلامرضا صدیق بود: «۲ سال در بیروت آموزش دیدم و بعد از بازگشت از این مأموریت به عنوان رئیس تربیت معلم خراسان بزرگ انتخاب شدم.»
بعد از این سفر، رسالهای با موضوع تعلیم و تربیت معلم در ایران مینویسد که خیلی از بندهای آن وارد مراکز تعلیم و تربیت ایران میشود. علاوه بر این، خودش در خراسان شروع میکند به گسترش مراکز تربیت معلم. درباره دوران ریاستش بر تربیت معلم، از صدیق این خاطرات ثبت شده که میگوید: «وقتی این پست را گرفتم، یک دانشسرای دختران در مشهد و دیگری در بیرجند با تعداد کمی دانشآموز وجود داشت.
همسرم را که سابقه کار در تربیت معلم هم داشت، معاون خودم گذاشتم که امور دانشسراهای دختران و مراجعان زن را بهعهده بگیرد. با تلاش توانستم سالیانه اعتبار خوبی برای تأسیس دانشسراها و مراکز تربیت معلم جدید شهرستانهای تابعه استان بگیرم که به تدریج بیشتر شهرستانهای استان دارای دانشسرای دختران و پسران شدند.
همچنین ۲ مرکز دانشسرای راهنمایی در مشهد و نیشابور و ۲ مرکز تربیت مربی کودک در مشهد و یک مرکز روستا معلم در سرخس احداث شد. آنقدر درخشید که هرگاه هیئتی از کشورهای خارجی برای بازدید از مؤسسات آموزشی ایران میآمد، به عنوان نمونه برای بازدید به مراکز تربیت معلم مشهد میآوردند. با همین اقدامات، چندسال هم به عنوان تربیت معلم نمونه کشور شناخته شدیم. اوج شکوفایی امر تربیت معلممان هم در فاصله سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۸ بود.»
صدیق را شاعرها با کتاب آبشار طلا و اخوانیهاش با اخوان ثالث میشناسند. کسی که از سال ۱۳۲۷ با طبع شعری که داشت، به انجمنهای ادبی فردوسی به سرپرستی سرگرد نگارنده و انجمن فرخ به سرپرستی محمود فرخ راه پیدا کرد.
آنطور که در خاطراتش آورده، انجمن فردوسی آن روزها تنها جایی بوده که شعر شاعرها بدون غرض نقد میشدهاست: «در انجمن فرخ خود محمود فرخ، ابوالقاسم نوید حبیباللهی، گلشن آزادی، دکتر علیاکبر فیاض، دکتر غلامحسین یوسفی، دکتر احمدعلی رجایی بخارایی و دیگران شرکت میکردند و از تهران در تابستانها کسانی مانند مجتبی مینوی، سعید نفیسی، ابراهیم پورداوود، امیری فیروزکوهی، حبیب یغمایی، ایرج افشار، دانش بزرگنیا و از هندوستان، پاکستان، افغانستان و تاجیکستان شعرا و نویسندگان اهل ادب به این محفل میآمدند.»
او که علاوه بر پیشینه تحصیلی و مطالعاتی، جایگاه شناختهشدهای در عرصه فرهنگ و ادب خراسان هم داشت، تمام شعرهای سرودهشدهاش را به اتفاقهایی که در زندگیاش رخ داده، ربط داده و گفتهاست: «این امر در مورد اولین شعرم که در ۱۴ سالگی سرودم هم صدق میکند. برای رفع احتیاج، مادرم گفت که از فلان کس طلب خواهش کن و من در پاسخ مادر گفتم: من که مستحضرم به رحمت دوست / منت از خلق اگر کشم نه نکوست».
دو اثر مستقل منتشرشده از استاد صدیق، کتاب «آبشار طلا» و «اخوانیهای از مهدی اخوان ثالث با غلامرضا صدیق» است که در شهریور ۷۷ توسط نشر واژیران به چاپ رسیدهاست. در این کتاب، صدیق نامهای منظوم در ۱۴۱ بیت و در قالب قصیده نوشته که اخوان ثالث در ۲۳۴ بیت جواب آن را دادهاست: گذشت عمر به من داد پند نیکویی / کهای به خواب فرومانده! وقت کار گذشت / خوشی اگرچه ندیدیم، باز خرسندیم / به ما هر آنچه بدی کرد روزگار، گذشت.
بعد از بازگشت صدیق از آمریکا که حالا هم لیسانس داشت و هم تنها معلم مشهدی آموزشدیده در خارج محسوب میشد، آموزدخت آموزگار سر سفره عقد با او مینشیند و سال ۱۳۳۶ ازدواج میکنند. آموزدخت، مسئول داروخانه بهداری بود. کسی که با تکیهزدن صدیق بر صندلی تربیت معلم خراسان به عنوان معاون، همسرش کار جدیدی را در تعلیم و تربیت شروع کرد.
آنطور که صدیق از همسرش یادکرده، آموزدخت زنی شجاع، فعال و خیر بوده که همیشه او را همراهی کرده و نتیجه آن تأسیس چندین مرکز تربیت معلم در خراسان شده. آنطور که صدیق در خاطراتش آورده، همسرش علاوه بر اینکه زندگی خوبی با عشق برای او و فرزندانش محیا کرده، فعال اجتماعی هم بوده و در سن ۷۰ سالگی انجمن زنان مبارز با تخریب محیط زیست را راه انداخته و در این سن به دنبال یادگیری زبان روسی بودهاست. حاصل این ازدواج یک دختر و ۲ پسر بود.
دکتر صدیق غریب که سال ۱۳۵۸ از تربیت معلم بازنشسته شد، تدریس را رها نکرد و تا سال ۱۳۷۷ به عنوان استاد دانشگاه متون حقوقی، فقه و الهیات را به انگلیسی در دانشگاههای مشهد تدریس کرد. این معلم و شاعر سال ۸۸ در مقبرهالشعرای آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شدهاست.
رضا افضلی؛ شاعر: صدیق دوستداشتنی بود؛ مهربان و دلسوز. طبع شاعری داشت، اما از سر مشغله فراوان، وقت نمیکرد زیاد شعر بگوید؛ چون شعر گفتن فراغت میخواست و او با تدریس متون انگلیسی حقوق و الهیات در دانشگاه و قبلتر هم معلمی در دبیرستانها، این وقت را نداشت. اما همان اندک شعرهایش به دل مینشست.
دوست داشت در حوزه ادبی کاری کرده باشد؛ برای همین بعد از آنکه با انجمنهای فرخ و فردوسی انس پیداکرد، خودش هم در خانهاش انجمن ادبی راه انداخت. این انجمن سهشنبهشبها در اتاق کتابخانه خود صدیق در منزلش برگزار میشد. انجمنی که عمرش به ۴۰ سال رسید و خیلیها از همین انجمن راهشان را در شعر پیدا کردند.
محمدرضا صدیق؛ اولین فرزند: درِ خانهمان در کوهسنگی همیشه به روی ادبدوستان باز بود. پدر در زمانهای فراغتش، یا خودش به این جلسات ادبی همچون انجمن فرخ میرفت و من را هم همراهش میکرد، یا در خانه با شاعرها دور هم جمع میشدند و به نقد و نظر درباره شعر میپرداختند.
آقای عماد خراسانی زیاد به خانهمان میآمد. شبنشینیهای ادبی که فراموششدنی نیست. حتی آقای خراسانی وقتی میخواست اولین کتاب از مجموعه غزلهایش را چاپ کند، پدر را به کمک خواست تا او در انتخاب ۱۰ غزل برترش نظر بدهد و همراهیاش کند.
مینو صدیق؛ تنها دختر: با به دنیا آمدن من، پدرم خبر دختردارشدنش را به انجمن فرخ میدهد. در اولین جلسه همان روزها هم اعلام میکند که نامم را مینوچهر (بهشت چهره) انتخاب کرده، اما اعضا مخالفت میکنند و حتی آقای فرخ میگوید: مینوچهر به منوچهر میماند و بهتر نیست که نام دختر تکدانهات را مینو بگذاری؟ این میشود که پدرم شناسنامهام را با نام مینو میگیرد.
مهران صدیق؛ فرزند آخر: پدر عاشق شعر و کتاب و مطالعه بود. حتی وقتی سر سفره مینشستیم، شعر میخواند و از ادبیات صحبت میکرد. خوب به یاد دارم زمانی که کار اشتباهی میکردیم و کارمان منجر به ناراحتیاش میشد و قصد میکرد تا دعوایمان کند، باز هم با زبان شعر اعتراضش را اعلام میکرد.
* این گزارش پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷ در شماره ۳۱۲ شهرارا محله منطقه ثامن چاپ شده است.